_/AmAzInG_/

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->-->-->-->

 می روم یک کنج خلوت،

دورِ دور...

می گذارم چشم هایم را به روی... 
رو به خاموشی و ظلمت می کنم پشتم به نور...
از تو را تا عشق،
یک تنه،یک باله من پر می زنم،
تا همان اوجی که در عمق وجودم من از آن دم می زدم، 
می روم، من می روم...
می روم از این لبالب های بی عشق و سجود...
می روم از این فزون قدرت و اشک و غرور...
"میروم تا برسم من به خدایی ،
که دگر نیست در این نزدیکی..." 1
"نه میان گل این شب بو ها،
نه به پای تنه ی کاج سپید..." 2
می روم تا برسم من به همان قبله ی عشق،
"که در نیست همان قبله ی تو،
نه دگر نیست همان یک گل سرخ..." 3
تو کجایی سهراب...؟
تو نبودی دل آدم شده ابلیس؛ تو نبودی دگر این قصه همان نیست،
تو کجایی سهراب...؟
"تو کجایی که دگر شقایق حبس قفس،
دل تنهای مرا تاب و تحمل نشود؛" 4
"تو کجایی که در این باغ احساس و گیاه،" 5
یک دو چندیست بیگانه شدند...
تو کجایی که دگر در این دیار،
نیست میان عاشقان عشق خدا...
"بره و بادبادکش و الاغ و یونجه اش،
شاعری همراه با آن سوسنش،
واژه ای دیوانه وار،
از جنس بهار...
و فقیهی نومید با کوزه ی سبز سوال،"6
همه بیگانه شدند...
همه یکباره غریب ،
همه تنها شده اند...
"تو کجایی که دگر این دو سلام،
فتح یک کوچه که هیچ،" 7
قدمی پر نزند...
تو کجایی امروز...؟
"کرکس که دگر هیچ،" 8
کسی امروز دیوانه ی بلبل نشود...
"سهراب دگر این آب کثیف،
عهده دار جرم این چشمان نیست...
جور دیگر که دگر هیچ...
زندگی ساده ی من را نمی بینند دگر..." 9
تو کجایی سهراب...؟
تو نبودی گل نرگس کمرش خم کرده...
"تو نبودی بخدا این دو هجای هستی،
آسمان تا عشق را،
یکباره ماتم کرده..." 10
"زندگی هست ولی پس کو شقایق...؟"11
این همه دشت ولی پس کو عواطف...؟
و در این روز منی ماندم و این نی زاری،
که در آن "سیب هست، ولی ایمان نه...
مهربانی هست ،ولی مهربان نه..." 12
"و منی ماندم و این دشت فراخ که رسیدش اندوه از پس کوه..." 13
"و درونم چیزیست مثل یک بیشه ی نور ،
که مرا می خواند،
نه بر آن قلّه ی نور...
نه بر آن دشت وسیع....
او به من میگوید :"14
ظلمتی نزدیک است...                      
 _______________________________________________________________________
1- وخدایی که در این نزدیکی است...
2- لای این شب بو ها،پای آن کاج بلند...
3- من مسلمانم، قبله ام یک گل سرخ؛
4- گاه گاهی قفسی میسازم  با رنگ، می فروشم به شما ؛ تا به آواز شقایق که در آن زندانیست ، دل تنهایی تان تازه شود.
5- باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه است 
6- برّه ای دیدم بادبادک می خورد؛ من الاغی دیدم یونجه را می فهمید؛ شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن میگفت شما؛ کاغذی دیدم از جنس بهار؛ سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال؛
7- فتح یک کوچه به دست دو سلام.
8- من نمی دانم که چرا میگویند کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست؛
9-چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
10- آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی؛
11- تا شقایق هست زندگی باید کرد؛
12- مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست؛
13- و چه اندازه تنم هوشیار است؛نکند اندوهی سر رسد از پس کوه...؛
14- در دل من چیزیست مثل یک بیشه ی نور مثل خواب دم صبح؛ و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه؛ 
_/AmAzInG_/...
ما را در سایت _/AmAzInG_/ دنبال می کنید

برچسب : شعر,شعرنو,شعر نیمایی,سهراب سپهری,اشعار سهراب سپهری,اهل کاشانم,تو کجایی سهراب, نویسنده : AmAzInG amazing بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 5 ارديبهشت 1392 ساعت: 0:08